. . . دلبری برگزیده ام که مپرس

. . . ایران، جهان، آخرالزمان

. . . دلبری برگزیده ام که مپرس

. . . ایران، جهان، آخرالزمان

. . . دلبری برگزیده ام که مپرس
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


بخونش  . . . 

نمیدونم من خیلی احساساتیم یا این داستان زندگی رو شنیدم اشکم رو در اورد
تو یه گروه حجاب بود و یکی از ادلیستا داستان زندگیش رو برام تعریف کرد نوشته بود:
سلام من یه دختر 21 ساله هستم که تو یه خانواده متوسط بزرگ شدم و تعریف درستی از حجاب هیچ وقت نداشتم مثل خیلیاتون به خاطر همین هم نمیدونین چیه چه طلایی این اواخر هم یه چند سالی میشد دیگه نمازم نمیخوندم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۰
مهدی.ف


(طولانیه اما ب خوندنش می ارزه)
من ساناز، کربلایی شدم... 
دخترِ بی حجابی بودم..
کلاً اعتقادی به حجاب نداشتم..
به محرم ونامحرم،به حجاب …
برام بی اهمیت بود… 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۹
مهدی.ف

خـاطـره یـک پرستـار


دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.

موقعی که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم چادرم را دربیاورم، مجروح به سختی، گوشه 

چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم. چادرم در مشتش بود که شهید شد.

اندکی تامل
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۳
مهدی.ف



خانم ... لازم نیست از مغازه دار دو سطر تشکر کنی، یک تشکر و خداحافظی کوتاه کافیه...
▣ آقا ... مشتری شما با شما محرم نیست که بهش رنگ لباس پیشنهاد میدی و میگی این رنگ بهت میاد!

▩ خانم ... لازم نیست با فروشنده نیم ساعت چونه بزنی، یا اگه جنس گرونه .. شروع کنی به نالیدن از گرونی !
نه خدا راضی هست که شما به خاطر ارزونتر خریدن با مرد نامحرم چونه بزنی که گاهی به شوخی کردن هم می کشه! نه همسرت راضی هست با این کار تخفیف بگیری ...
▣ آقای فروشنده ... شما هم جنس رو به هر قیمتی میخوای بدی ... زود قیمت نهایی رو بگو و منتظر نباش بهت التماس کنن و قربون صدقه ت برن.

▩ خانم ... کسی که شما باید همه طنازی هات رو براش نگه داری، شوهرته ... حواست باشه.
▣ آقای فروشنده ... تو مغازه ت که هستی، حواست پیش زن و بچه ی خودت باشه.


برگرفته شده از darichehentezar.blog.ir
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۴
مهدی.ف

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۰
مهدی.ف

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۹
مهدی.ف


چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و کلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌کرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ کس را از کار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند که در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید که پوستین چوپانى بر تن کرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست که مى‌بینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نکنم و به غلط نیفتم، که هر که روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون کرد و گفت: «بگیر و در انگشت کن؛ تاکنون وزیر بودى، اکنون امیرى!»
در آیه 5 سوره فاطر آمده است: «...فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...»
یعنی: «زندگی دنیا شما را نفریبد / یکی بود
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۳
مهدی.ف