چند دو بیتی از باباطاهر
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده او صد گونه نعمت
یکی را قرص جو آلوده در خون
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
که یکسر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده وینه ، دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
به صحرا بنگرم ، صحرا ته وینم
بهب دریا بنگرم ، دریا ته وینم
به هر جا بنگرم ، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
دلم بی وصل تو شادی مبیناد
به غیر از محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل بی مقدم ته
الهی هرگز آبادی مبیناد
غم عشقت بیابون پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
مرانه سر ، نه سامان آفریدند
پریشانم ،پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
درخت غم به جانم کرده ریشه
به درگاه خدا نالم همیشه
عزیزون قدر یکدیگر بدونید
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
به روی دلبری گر مایل استم
مکن منعم گرفتار دل استم
خدا را ساربان آهسته می ران
که مو وامانده این قافل استم